ياد باد آن که چو رعنا صنمي با ما بود
همدمي، هم قدمي ، چشمِ نمي با ما بود
چلچراغِ شبِ ظلمانيِ ما مي افروخت
روشني بخشِ خيام و حَرَ مي با ما بود
ياد باد آن که پريشانيِ دلها مي بُرد
مهربان عارفِ والا کَرَمي با ما بود
زنده مي کرد دلِ مُرده ي ما را هردم
چو مسيحا نَفسي ، هر قدمي با ما بود
ياد باد آن که به ما درسِ کرامت مي داد
خوانِ گسترده ي والا نِعَمي با ما بود
دلم از دوري او داغِ شکستي دارد
يارِ شيرين دهني، آن و دَمي با ما بود
حيف ازآن شاه چراغي که به خاموشي رفت
حَکَمي، مُحتَشَمي، جامِ جَمي با ما بود
ََتَبَرش را به کسي داد که موسائي کرد
بت شکن، صاحبِ تيغِ دو دَمي با ما بود
غلامرضا مهدوي
ناوَکِ نازِ نگاهت دل ودين روشن کرد
مژده ي آمدنت روي زمين روشن کرد
سرو، بالاي تورا ديد و خرامان گرديد
نرگسِ مستِ تو هرماهِ مهين روشن کرد
عطرِ هر گل زصفاي تو پديدار آمد
گلعُذارِ نبوي دين مبين روشن کرد
ساقيِ ميکده با يادِ تو ساغر بگرفت
شُربِ صهباي تواَم چينِ جَبين روشن کرد
قطره ي زمزمي ازگوشه ي لعلِ تو چکيد
پهنه ي آب وَ آئينه چنين روشن کرد
شهدِ لبهاي تو درکامِ عسل ريخته اند
صوتِ زيباي تورا سوره ي تين روشن کرد
هرنسيم ازتو وَزَد بوي بهشتي دارد
يادِ تو ظلمتِ هرقلبِ حزين روشن کرد
در مُصلاّ خمِ ابروي تو تکبيرم شد
اقتدا برتو مرا صبح و پسين روشن کرد
هرکجا مي نگرم شاهچراغِ تو بود
کُلِّ عالم ز يَسارو زِ يَمين روشن کرد
هرشهيدي که به يادِ تو شهادت را گفت
مَلَکَ المَوت ازاو خُلدِ بَرين روشن کرد
غلامرضا مهدوي
نرگس مستِ تورا هرمژه اي شمشير است
درنظربازي تو، صيدِ دلم تسخير است
سالها دل زکفم برده اي وتابم را
پاي دربندِ دوتا زلف تو، در زنجير است
هي مرا وعده ي امروز به فردا دادي،
نکند دير کني؛ جمعه ي ديگر دير است!
کاش اي کاش دلم طاقت دوري را داشت
تا به کي غيبت کبراي تورا تأخيراست؟
درفراق تو شب و روز ندارم مولا
لحظه ها بي تو بسي هرنفسي دلگير است
به گمانم دل ودين را به تمنّا دادم،
ورنه ماهِ رخ تو آدم وعالم گير است
معدنِ فيض خدائي و خدا مي داند،
که طلاي تو مِسِ جانِ مرا اِکسير است
بعدازاين درغم هجرانِ تو شاعر باشم
سخن ازيادِ تو تقريردل وتحرير است
گيرم اين منتظرت زارو خطاکار آقا،
اين چه تأخيرو چه تدبيرو چه سان تعزير است
"مهدوي" يک دله کن دل وَ ريا کمترکن،
رازِ اين پرده ي غيبت گنه وتزوير است
درباره این سایت